• ۱۴۰۴-۰۴-۲۶
  • هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نکن؛ روایت زندگی مردی که بیست سال ایستاد

    • توسط
    • ۳۳ بازدید
    • دیدگاه غیر فعال شده است
    هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نکن؛ روایت زندگی مردی که بیست سال ایستاد

    حمید کشاورز گیلانی، متولد سال ۱۳۳۱، در شهر رشت. پدرش، افسر شهربانی بود، سال سی‌وهفت که بازنشسته شد، در بازار رشت به کار طناب و نایلون وارد شد. حمید، الفبای بازار را در کنار پدر آموخت، دیپلم که گرفت، سال پنجاه‌وپنج، به سربازی رفت. پس از خدمت، دانشگاهها بسته بود، در پاساژ بزرگ گیلان، که مردم رشت، پاساژ پله‌برقی‌اش می‌خواندند، به پوشاک فروشی پرداخت. اما دلش به دنبال کاری نو می‌تپید. در همانجا، بوی تازه‌ی آبمیوه و بستنی را به مشام بازار رساند؛ در آن زمان، در رشت بیست مغازه‌ی آبمیوه و بستنی فروشی بیشتر نبود و پروانه‌ی کارشان را از اتحادیه‌ی قنادان می گرفتند. با هم نشستند. بر آن شدند تا اتحادیه‌ای برپا کنند، از آنِ خودشان. اتحادیه آبمیوه و بستنی شهرستان رشت زاده شد. همکارانش از حمید خواستند بماند و سازوکار اتحادیه را بچیند. حمید نخست نپذیرفت. گفتند: «شش ماه بمان، سامانش بده.» و حمید، بیست سال ایستاد.

    با برپایی مجمع امور صنفی تولیدی، خدمات فنی رشت در محله‌ی پیرسرا، حمید به عنوان رییس اتحادیه آبمیوه و بستنی در جلسات آنجا گام نهاد. بار سنگین ریاست روابط عمومی مجمع نیز بر دوشش افتاد.

    دستانی که طناب و نایلون می‌فروخت، اکنون صندوق قرض‌الحسنه‌ای برای روسای اتحادیه‌ها بنیاد نهاد. آن‌ها را به سفر برد؛ به باکو و گرجستان، برای نمایشگاه‌های اقتصادی. به شیراز و دیلمان و خلخال، هم برای سیاحت و هم برای جست‌وجو. در ایام نور و شادی مذهبی، روسا را به بارگاه امام رضا (ع) برد.

    با شهرداری چنان کرد که کارستان شد؛ دیگر کسی برای تمدید پروانه‌ی کسب، پای به شهرداری و دارایی نمی‌گذاشت. اما مجموعه، نفسش به شماره افتاده بود. چند بار استعفا داد. مرحوم صفر قاسمی به او نگریست و گفت: «حمید، با آدم خوب که کار کردن راحت است. باید بمانی و اینجا را سامان دهی.» اما نمی‌شد. کسانی بودند که «لونتوس‌پرانی» می‌کردند، رجز می‌خواندند، فریادهای بی‌ریشه برمی‌آوردند. حمید آهی کشید: «کسب و کار و زندگی‌اش از رونق افتاده است.» قرار بود شش ماه بماند، اما بیست سال ماند.

    تا آن‌که شکریه آمد. با آمدن جلال‌الدین محمد شکریه، نسیم سامان به مجمع وزید. آدم‌های ضعیف، آرام‌آرام کنار کشیدند. شکریه، برای استوار ساختن اتاق اصناف و مجمع، سینه سپر کرد، جلوی سودجویی‌های بسیاری ایستاد و کارها کرد.

    کشاورز از روزگار ریاستش بر اتحادیه‌ی آبمیوه و بستنی یاد می‌کند: نامه‌ای از سوی مسئولی به مجمع و اتحادیه رسید: «تهیه و توزیع شیرموز و معجون در آبمیوه‌فروشی‌ها ممنوع است.» بهانه؟ «گزارش‌هایی از ایجاد بیماری در برخی شهرها از جمله تهران!» حمید به بهداشت و دیگر ادارات نامه‌ها زد. همراه شکریه، به جلسه‌های پیاپی شتافت. در یکی از آن جلسات، پاکتی شیر، مشتی موز، و دستگاهی مخلوط‌کن با خود برد. در برابر چشم حاضران، شیرموزی بهداشتی ساخت و پرسید: «اگر روش تولید استاندارد باشد، چگونه باعث بیماری می‌شود؟» پاسخی نشنید. گفت: «مشکل از نظارت ناکافی بر مواد اولیه است، نه خود محصول.» نامه‌ها و جلسات و سخن‌ها، کارگر نیفتاد. آبمیوه‌فروشان چاره‌ای دیگر اندیشیدند: فروش شبانه. چون مأموران در شب‌تاریکی نمی‌آمدند. و سرانجام، بی‌آنکه بخشنامه‌ای صادر شود یا نامه‌ای پس گرفته آید، آن درخواست کذایی، به ورطه‌ی فراموشی افتاد.

    از سفر گرجستان می‌گوید: در آغاز فروپاشی شوروی، گروهی از اعضای مجمع را به نمایشگاه صنایع برد تا یک هفته به فروش کالا بپردازند. اما در روز نخست، هرچه آورده بودند، به فروش رفت. گرجی‌ها گفتند: «سیربیاورید.» حمید سیر و طناب برد و به بازار گرجستان ریخت. اما پس از چندی، ناگزیر به بازگشت شدند. سیرها و طناب‌ها ماند و پولش نیامد. پول آنها را از صندوق قرض‌الحسنه‌ی مجمع داده بودند. حمید، تن‌تنها، تاوانش را پس داد.

    برای جبران آن زیان، پنج سال پیاپی به گرجستان رفت. یک‌بار نیز به آذربایجان شتافت، اما امان‌ از ناشناسان، همه‌ی جنس‌هایش را بالا کشیدند! با فرماندار لنکران رفاقتی بست. پشتیبانی‌های او چنان کارگر افتاد که توانست هفت روز نمایشگاه در آنجا برپا کند. کالاها فروخته شد، اما پول آن دیار، بی‌ارزش بود. پول‌ها را که گرد آورد، کیسه‌ای شد به سنگینی صد کیلو. گفتند به بانک برو. در بانک عوض آن گونی پول رایج آنجا، دلار خواست، گفتند: «فقط تیرآهن می‌دهیم.» محاسبه‌ی قیمت تیرآهن در آن‌جا و سنجشش با ایران، او را واداشت تا بپذیرد. اما پس از این همه سال، هنوز تنها پول یک‌سوم آن تیرآهن‌ها به دستش رسیده است.

    سال ۶۱، ازدواج کرد. حاصلش پسری و دختری شد و امروز، نوه‌ای گرمابخش روزهای پیری. شکست‌های آذربایجان و گرجستان، او را به فکر کاری دیگر انداخت. از ترکیه، دربهای ضد سرقت آورد و نخستین واردکننده‌ی این کالا شد و بازار را به چنگ آورد. هم‌زمان، به خانه‌های پیش‌ساخته‌ی چوبی دل بست. کارگاهی زد و دفتری بزرگ در گلسار رشت برپا کرد. واردات بی‌واسطه از ترکیه و سپس چین، بازار را یک‌تنه در قبضه‌ی او نهاد. روزگار بر مدار خوش می‌گشت تا آپاندیسش ترکید و کمرش را شکست. همه‌ی کارها را رها کرد تا بیماری را از تن دور کند. پس از بهبودی، یک مرکز بومگردی در نزدیکی رشت ساخت، که امروز پسرش کارگردان آن است. و حمید کشاورز گیلانی، در آن مرکز دیدنی، میان درختان پربار میوه و در کنار حیوانات خانگی، روزگار می‌گذراند.

    حمید کشاورز گیلانی، در پایان سخن، به  فکر فرو می‌رود و می‌گوید: «هرگز یک اشتباه را دوبار تکرار نکن.» مکثی می‌کند، گویی بار دیگر سال‌ها را ورق می‌زند، و باز می‌گوید: «بر عمر آدمی تضمینی نیست. غافلیم از لحظه‌های زندگی…» و در پس‌زمینه‌ی خاطراتش، بانگی برمی‌خیزد: «ناگهان بانگی برآمد: خواجه مرد…»

    -علی احمدی سراوانی

    . عروسیتون کی بود؟

    * سال ۱۳۶۱ – همون موقعی که دنیا هنوز سیاه‌وسفید بود!

    .  چند فرزند دارید؟

    *  یه پسر، یه دختر و یه نوه شیرین

    . به نظرتون حسی که آدم رو سر ذوق میاره، چیه؟

    * همیاری و کمک به مردم، شادی و در کنار هم بودن.

    . بهترین و بدترین چیز در دنیا به نظر شما چیه؟

    * بدترین: کلاه گشاد گذاشتن سر مردم برای منافع شخصی .

    بهترین: لبخند رضایت مردم.

    .  اگه ماشین زمان داشتین و برمی‌گشتین به جوونی، بازم همون راهی رو می‌رفتین که رفتین؟

    *همون مسیرِ قبلی. من عاشقِ همسفری با مردمم.

    .  در جنگِ ساحل و کوهستان، شما کجا دلتون هوای استراحت می‌کنه؟

    * هر دو رو دوست دارم!

    .  آخرین کتابی که خوندین و جلدش رو بستین، چی بود؟

    *”زندگی، جنگ و دیگر هیچ” اثر اوریانا فالاچی. کتاب سنگینیه، ولی ارزش خوندن داره.

    . اگه بخواهید مارو تو یه سینما مهمون کنین، چه فیلمی رو پیشنهاد می‌دین؟

    * راستش رو بخوایید، من خودم خیلی کم فیلم می‌بینم. مثل اینه که از ماهی بخوای دوچرخه‌سواری یاد بگیره!

    .  اگه قرار باشه دوباره از نو متولد بشین، دوست دارین زادگاهتون کدوم نقطه‌ی نقشه باشه؟

    *رشت!

    . خاطره‌انگیزترین سفری که رفتین کدوم بود؟

    *سفر به گرجستان.

    . تو بچگی، کدوم بازی بود که سرتون رو گرم می‌کرد؟

    *فوتبال! تو کوچه و پس‌کوچه‌ها دنبال توپ می‌دویدیم.

    . فرض کنین قراره چند روزی تو یه جای خلوت (مثل یه کلبه یا یه جزیره!) حبس بشین. دوست دارین هم‌بندتون کی باشه؟

    * ترجیح می‌دم تنها برم! گاهی سکوت و تنهایی طلاست.

    . اگه تو همون حبس خیالی، فقط حق داشتین یه چیز با خودتون ببرین، اون چیه؟

    *لپ‌تاپ! حداقل با دنیا ارتباط داشته باشم یا کتاب آنلاین بخونم.

    . اگه یه قلم جادویی داشتین که می‌تونستین یه چیز به دنیا اضافه کنین، اون چیه؟

    * عشق و علاقه! کاش بشه مثل رنگ، توی دنیا پاشید.

    . حالا اگه یه پاک‌کنِ معجزه‌گر هم داشتید، چی رو از دنیا پاک می‌کردین؟

    * ظلم و اجحاف رو!

    . رنگ مورد علاقتون؟

    *رنگ‌های شاد! آدم رو سرحال میاره.

    .غذای مورد علاقه؟

    *غذاهای محلی! هم خوشمزه‌تره، هم یادآور خونه.

    . اگه همین الان، فقط و فقط یه آرزوتون برآورده بشه، چی آرزو می‌کنین؟

    *آرزوم آسایش و آرامشِ همیشگی برای ملت عزیز ایرانه.

    .  اگه بخوان از زندگی شما یه فیلم بسازن، به نظرتون اسمش چی باید باشه؟

    *”نه بخاطر لقمه‌ای نان”!

    .  عجیب‌ترین تنبیهی که پدر و مادر عزیزتون سرتون

    آورده بودن، چی بود و چرا؟

    * هر روز باید می‌رفتیم شهربانی که پدرم ما رو توجیه کنه! (یادش بخیر!) و تا کلاس دهم، بعد از ساعت ۷ غروب، درِ خونه برام قفل بود!

    . اگه یه چراغ جادو داشتین و می‌تونستین هر شخصیت تاریخی رو ملاقات کنین، اول سراغ کدوم‌شون می‌رفتین؟

    *نلسون ماندلا! کسی که بخشیدن رو به جهان یاد داد.

    .اگه می‌تونستین یه مهارتِ جدید رو یهویی یاد بگیرین، چی بود؟

    * موسیقی! کاش می‌تونستم یه آهنگِ شاد برای مردم بزنم.

    . اگه بشه یه سفر در زمان به گذشته کرد، کدوم دوره‌ی تاریخی رو برای گشت‌وگذار انتخاب می‌کنین؟

    *  عصر حجر! ببینم واقعاً زندگی چطوری بوده. (احتمالا بعد از یه روز پشیمون میشه!)

    . اگه قرار باشه یه غذای عجیبِ غریبِ من درآوردی درست کنین، ترکیبش چی می‌شه؟

    * ماکارونی با لوبیا استانبولی!

    . اگه یه قدرت جادویی داشتی، چی بود و چطوری ازش استفاده می‌کردی؟

    *رفاه و آسایش برای مردم ایجاد می‌کردم. کافیه یه دونه چراغ جادو گیرم بیاد!

    . اگه اینترنت کل دنیا برای یه روز قطع بشه، شما چیکار می‌کنین؟

    * کتاب می‌خونم.

    .اگه فقط یه روز شهردار رشت بشین، اولویت اول‌تون برای شهر چی هست؟

    *ساخت سرویس بهداشتی عمومی در سطح شهر! یه نیازِ اساسی.

    .  اگه می‌تونستین یه عادتِ بدِ خودتون رو برای همیشه بندازین دور، کدومش بود؟

    * راستش عادت بدِ خاصی ندارم (خداروشکر!). قبلاً سیگار می‌کشیدم که ترکش کردم

    تبلیغات

    مراسم رونمایی از طرح GLN اصناف

    آموزش ثبت قرارداد مشاوران املاک در سامانه کاتب

    راهنمای صدور شناسه یکتا برای پروانه کسب قدیمی