• ۱۴۰۴-۰۸-۲۵
  • آسورانس، خاطرهای از یک احساس تعلق

    آسورانس، خاطرهای از یک احساس تعلق

    در میانه راه روایت زندگی فعالان صنفی رشت، احساس کردم بخشی را نادیده گرفتم، صنف خیاطان.نامهایی چون علی ریچموند و نادر لوییجی در خاطرم بود، اما هیچ اطلاعات خاص و مهمی نداشتم.
    به جستجو پرداختم. از آقای سبحانی رییس اتحادیه گرفته تا آقای شهریاری از خیاطان قدیمی این شهر، از میان نوشته های پراکنده در فضای مجازی تا صحبت با دوستان قدیمی… و سرانجام، افشین پوراحمد، پسر علی ریچموند، با تماس دوستی، دری را به رویم باز کرد. نخستین روایت انجام شد. و پس از آن، تلفنها به صدا درآمد، پیامها سرازیر شد و خاطره ها به جریان افتادند.

    اکنون نه تنها از طریق گفتوگو با فرزندانشان با چشمانی مهربان و لبخندی از یاد پدر، بلکه از میان نوشته ها و عکسهایشان، روایت تولیدکنندگان پوشاک رشت، آرام و با اطمینان، به جایی نزدیک میشد که انگار دینی قدیمی را ادا میکنم؛ دینی به پیشکسوتانی که شهر را با ذوق دوختند و رفتند.

    و امروز این باور همیشگی در ذهنم تکرار شد که هیچگاه دیر نیست، برای آغاز، برای شنیدن و برای دوختن حافظهای که میخواهد بماند…………..

    هر نامی، داستانی از عشق و تلاش را در خود دارد.
    محمدتقی ادراکی یکی از این نامهاست؛ یکی از خیاطان ممتاز شهر رشت و بنیانگذار خیاطی “آسورانس” که در سال ۱۳۰۴ در محله چمارسرا متولد شد. او نیز مانند بسیاری از همسالان خود، پس از پایان تحصیلات ابتدایی وارد بازار کار شد تا حرفهای بیاموزد و آینده خود را بسازد.
    پس از پشت سر گذاشتن دوران نوجوانی و با گذراندن آموزشهای سخت، در سال ۱۳۲۸ در خیابانی که امروز بنام اعلم الهدی معروف است، مغازه ای با نام فرانسوی “آسورانس” به معنای “اطمینان” افتتاح کرد. این نام فقط بر سردر مغازه ننشست، بلکه در هر دوخت بی نقص، در هر برخورد محترمانه با مشتری و در تمام قول و قرارهایی که می داد، جلوه گر بود.
    “آسورانس”فقط یک مغازه نبود؛ یک کارگاه آموزشی با بیش از ۲۸ کارگر بود که چراغهایش تا پاسی از شب روشن بود و در آن به فعالیت مشغول بودند؛ کسانی که سالها بعد خود به استادانی چیره دست تبدیل شدند.

    “آسورانس”نه تنها نیازهای زندگی خانواده هشت نفره محمدتقی ادراکی، بلکه مایحتاج ۲۸ خانواده دیگر را نیز فراهم میکرد.
    محمدتقی در سال ۱۳۳۲ ازدواج کرد و صاحب پنج پسر و یک دختر شد.فرزند ارشدش “منصور” در سال ۱۳۳۷ متولد و متاسفانه چند ماه پیش درگذشت و کوچکترین فرزندش “عادل” متولد سال ۱۳۵۱ است. (این روایت براساس همکاری صمیمانه عادل نوشته شده است.)
    او به عنوان یک پدر و یک استادکار ماهر،نمونه کاملی از تلاش و پشتکار بود. پسرش عادل به یاد میآورد: «قطعاً حساسیت در کار و شغل آنقدر بود که گاهی آسیبش به خانواده میرسید. حتی وقتی مشتری از کار راضی بود، پدر نکات ریزی را در لباس میدید که باید اصلاح میشد.»
    آسورانس، میزبان بزرگان و نام آوران رشت و ایران بود. از غلامرضا تختی، قهرمان بیادماندنی کشتی کشور تا افرادی چون محمدتقی شریفیان(عظیم رشتی)، اسماعیل خداترس (کبل کیجا) و یا صاحبان مشاغلی بنام، همچون کلوچه نوشین و نادری، برای آنها نه تنها یک کت و شلوار، بلکه یک تجربه خاطره انگیز میدوخت. او در کارش حساسیتی وسواس گونه داشت و این دقت و تعهد باعث میشد تا نیمه شب در کارگاه کار کند و وقتی به خانه میرفت، همه در خواب بودند.
    محمدتقی، شخصیتی محترم و خوش برخورد داشت و به گفته همسایگانش،کسی نبود که از جلوی “آسورانس” رد شود و به او سلام نگوید.
    اما سال ۱۳۵۷ همه چیز به هم ریخت. سبک زندگی مردم تغییر کرد. مد لباس از کت و شلوار شیک، به شلوارهای شش جیب و اورکت تبدیل شد و این ضربهای سخت به کسب وکار او وارد کرد.
    پسرش عادل از آن روزها میگوید:«ما از یک رفاه نسبی، به مشکل در گذران زندگی برخورد کردیم.» و در آن زمان، محمدتقی مغازه را به پسر بزرگش واگذار کرد و این نقطه آغاز تغییر کسب وکار خانواده بود. به جز “عظیم”، مابقی پسرانش به شغل الکترونیک روی آوردند و این مسیری جدید برای خانواده رقم زد.
    اگرچه محمدتقی پس از مدتی با بازگشت مشتریان قدیمی، کار خود را به طور محدود از سر گرفت، اما آن رونق گذشته هیچگاه بازنگشت و سرانجام، محمدتقی در سال ۱۳۸۸ چشم از جهان فروبست.
    امروز از مغازه “آسورانس” خبری نیست، اما یاد و خاطره او زنده است. بزرگترین میراث او برای فرزندانش، صبر و پشتکار بود؛ اما میراثش برای شهر رشت فراتر از این است. او خاطره ای از یک احساس تعلق را در این شهر به یادگار گذاشت؛ یادآوری روزهایی که رشت پر از چهره های آشنا بود.
    پسرش عادل با حسرت آرزو میکند که شهری مثل همان سالهای قدیم داشته باشد، جایی که وقتی به خیابان می رفتی، با چهره های آشنا روبه رو میشدی، نه یک غریبه بی نام و نشان در شهری که در آن زاده شدی.
    محمدتقی ادراکی فقط کت و شلوار نمیدوخت، او اطمینان و احترام میدوخت و پارچه ای از خاطرات مشترک را برای شهری که عاشقش بود، به یادگار گذاشت.
    و اینک، یک پرسش ذهنم را درگیر کرده است که آیا روزی، دیگر کسی مردانی که با قیچی و نخ، نه تنها پارچه، که هویت این شهر را میبافتند، بیاد میآورد؟
    علی احمدی سراوانی

    تبلیغات

    مراسم رونمایی از طرح GLN اصناف

    آموزش ثبت قرارداد مشاوران املاک در سامانه کاتب

    راهنمای صدور شناسه یکتا برای پروانه کسب قدیمی