متولد مهر 1329 است و عشق به رانندگی او را از 18 سالگی با فیات 131 پدر، به مسافرکشی کشاند. اوایل تفننی بود اما آرام آرام به یک شغل تبدیل شد. هنرش و استعدادش باعث شد در عنفوان جوانی در آزمون جذب نیرو در اداره دادگستری موفق شود اما علاقه اش به مشاغل آزاد راهی جز کارمند شدن، پیش پایش گذاشت که امروز تبدیل به یک افسوس بزرگ برایش شده است.
با پیشنهاد یک دوست قدیمی، وارد کار فنی شد و با وجود اینکه رانندگی همچنان بخشی از زندگی اش بود، تصمیم گرفت تا در زمینه تعمیر و تولید یخچال های ویترینی و خوابیده فعالیت کند، به مرور زمان متوجه محدودیت در عملکرد و توانایی های دوستش شد و تصمیم گرفت با تلاش و یادگیری از متخصصان و با افزایش سطح دانش و توانایی خود در این حرفه موفق گردد.
ابراهیم ضمیری نشان داد که می تواند در شرایط سخت اقتصادی نیز دوام بیاورد. کارگاهش را در رشت، تعطیل و برای ادامه کار به قشم رفت و به تعمیر کولر خودروها پرداخت. در ابتدا اوضاع مناسب نبود اما ماند و تلاش کرد و موفق هم شد.
وی که آخرین رئیس اتحادیه صنف تعمیرکاران لوازم خانگی شهرستان رشت بود پس از بازگشت از قشم، با ترغیب دوستان و همکاران جهت نامزدی در انتخابات اتحادیه ثبت نام کرد و در دوره های متوالی و طی سال های طولانی به عنوان معتمد واحدهای صنفی، ریاست آن اتحادیه را بر عهده گرفت تا اینکه وی نیز مانند خیلی از بزرگان بازار با قانون پیشین مجلس از اتحادیه کنار رفت
امروز او همچنان به تعمیر یخچال مشغول است، هرچند فعالیتش محدود شده و تنها برای مشتریان خاص انجام می شود.
عزم راسخ، انعطاف پذیری و عشق به کار می تواند انسان را در مسیرهای مختلف زندگی هدایت کند و زندگی ابراهیم ضمیری این را ثابت کرد.
–علی احمدی سراوانی
گفتگویی خارج از چارچوب های رایج در مصاحبه ها را با وی انجام دادم که می خوانید:
–در چه سالی ازدواج کردید ؟
* سال 1355
–لذت بخش ترین حس دنیا؟
* یک پسر و دو دختر دارم
–بهترین و بدترین چیز در دنیا؟
* بهترین حس و لذت زمانی است که در کنار خانواده هستم. دروغ گفتن و خیانت بدترین و صداقت و راستی بهترین هستند
–بزرگترین ترس شما در زندگی؟
* از مار خیلی می ترسم
–اگر برگردید به دوران جوانی، دوست دارید مسیر زندگیتان به کدام سمت برود؟
*خیلی دوست دارم برگردم به گذشته و اشتباهاتم را جبران کنم و با تغییر مسیر زندگی، شرایط دیگری را رقم برنم
–ساحل یا کوهستان؟
* جنگل و کوهستان را می پسندم چون در آنجا آرامش میگیرم
چه فیلمی را برای دیدن پیشنهاد می کنید؟
* فیلم های اکشن را می پسندم
–بهترین سفری که تاکنون رفته اید؟
* اروپا بسیار رفتم اما یک سفر در بلغارستان بسیار برایم جذاب بود، همچنین سفر به خانه خدا نیز هیچگاه از خاطرم نمی رود
–هیجان انگیزترین کاری که تاکنون انجام داده اید؟
* شغلم بسیار هیجان انگیز است، گاهی مشتریان به من
می گویند چگونه این کار را انجام میدهی و من پاسخ میدهم شعبده میکنم
–خواننده مورد علاقه شما؟
* جهانبخش
–وقتی خوشحال می شوید چه کاری می کنید؟
* خوشحالیم را به روش های مختلف بروز می دهم
–وقتی عصبانی می شوید چه؟
* خودم را اذیت میکنم و هیچوقت صدمه ای به دیگران نمیزنم
–در کودکی بازی مورد علاقه تان چه بود؟
* کمربند بازی
–قرار است چند روز در جایی حبس باشید دوست دارید هم بندتان چه کسی باشد؟
* همسرم
–اگر یک پاک کن داشتید چه چیزی را از دنیا پاک می کردید؟
*جنگ را ، اما باید بدانیم جنگ پدیده ای ناگزیر است چون تا زمانی که تضادها وجود دارند هیچ پاک کنی نمی تواند آن را از بین ببرد و تضاد، جنگ را بوجود می آورد
–اگر قرار باشد جای خود را با یک شخص دیگر عوض کنید دوست دارید آن فرد چه کسی باشد؟
* دوست دارم جای کسی باشم که در زندگیش، اشتباه کمتری مرتکب شده است
–آرزوی چه چیزی برای شما هنوز باقی مانده؟
* من خیلی در زندگی تلاش کردم و خیلی هم پول بدست آوردم اما آرزوهای زیادی برای من باقی مانده که شاید با کمی تغییر در گذشته می توانستم زندگی به مراتب بهتری داشته باشم اما به شما می گویم که خودم باعث شدم که بسیاری از آرزوهایم بر باد رود
–اگر زندگی شما یک فیلم باشد، نقش شما را چه کسی بازی می کرد؟
* بهروز وثوقی
– اگر زندگی شما یک فیلم باشد، اسم آن فیلم چه بود؟
* برباد رفته
–عجیب ترین تنبیهی که از طرف پدر و مادرتان صورت گرفته، چه بود و بابت چه کاری ؟
*تنبیه نشدم، پدر و مادرم خواسته هایی از من داشتند و من آنها را می فهمیدم و همیشه کاری می کردم که احساس کنند من پسر ایده آل آنها هستم و شاید بخشی از عقب افتادگی زندگی من به این دلیل بود که نتوانستم هیچگاه از پدر و مادرم و خواسته ها و امیال آنها جدا شوم.
–اگر همین الان یک تماس تلفنی داشته باشید، دوست دارید چه کسی پشت خط باشد؟
* خانواده، چون به شدت وابسته به خانواده هستم و معتقدم وابستگی به دوستان مانع پیشرفت در زندگی خواهد شد.
–یک شعر از یک شاعر بخوانید
* ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند، دل کند یاد
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد