بابک کاووسی، متولد 1347 رشت بود، پدرش، احمد میان دفاتر خشک بانکداری، شعر میسرود. پدری که وقتی پشت میز کارش مینشست، با ستونهای عدد و رقم حرف میزد، اما در خلوتش، در باغ کلمات قدم میزد. وقتی احمد رفت، بیست هزار جلد کتاب به جا گذاشت – گنجینهای که شاید میخواست بگوید زندگی فقط حساب و کتاب نیست.
بابک، برخلاف خواهرش که مدیر برنامهریزی شد، مسیر دیگری را انتخاب کرد. لیسانس آبیاری گرفت و فوق لیسانس مدیریت، اما دلش در گرو زندگی واقعی بود. مثل پدرش که میان دفاتر بانک شعر میگفت، او هم میخواست زندگی را از نزدیک لمس کند.
پس از سربازی، وارد کار ساختوساز شد. بوی خاک و گچ را استشمام کرد، اما تقدیر نقش دیگری برایش کشیده بود. سال 76 با عباس بهتاج آشنا شد و این آشنایی، بابک را به بازار لوازم خانگی کشاند. بازاری که نه کاملاً سنتی بود و نه مدرن.
دو سال بعد در بازار مسجد صفی – قلب تپنده لوازم خانگی رشت – مغازهای خرید و کارش را شروع کرد. سفرهای خارجیاش کم نبود؛ بیش از چهل بار از مرزها گذشت و با دنیای جدیدی آشنا شد. میگفت: «بازار لوازم خانگی هنوز هم با بقیه بازارها فرق دارد. اینجا آدمها، کالاها و زندگیها رنگارنگترند.»
شاید پدرش، احمد، هرگز فکر نمیکرد پسرش روزی توی دنیای یخچال و ماشین لباسشویی و اجاق گاز، قصهی زندگی خودش را بنویسد.
سال ۸۰ بود که بابک پا گذاشت توی اتحادیهی لوازم خانگی. نه از آن آدمهایی بود که فقط اسمشان را بنویسند و بروند کنار. دلش میخواست چیزی را عوض کند، مثل همان روزهایی که پدرش میان قفسههای بانک، با فلسفه و شعر زندگی میکرد.
از سال ۸۸ که رییس اتحادیه شد، انگار دیوارهای قدیمی اتحادیه کمکم رنگ تازهای گرفتند. بابک باور داشت که اتحادیه نباید فقط جایی برای امضا و مهر باشد، بلکه باید خانهی دوم کاسبها شود.
بازار لوازم خانگی، که روزی سرشار از هیاهوی مشتریان و داد و ستدهای رو در رو بود، کم کم داشت رنگ میباخت.
غولهای جدیدی از راه رسیده بودند؛ شرکتهایی با رانتهای فراوان، امتیازات ویژه و تبلیغات گسترده. آنها نه با کالای بهتر، که با پشتوانهی تسهیلات کلان و شبکهی بانکی قدرتمند، میدان را بر خردهفروشان تنگ میکردند.
بابک شاهد بود که چگونه بنکدارهای قدیمی، نفسزنان در تلاش برای بقا بودند، و خردهفروشان یکی پس از دیگری، مثل برگ پاییز، از شاخهی بازار میریزند. او خوب میدانست که این جنگ، نابرابر است؛ مثل کشتیگیری خردسال در برابر پهلوانی زورمند.
اما بابک تسلیم نشد. او باور داشت که اگر شبکهی بانکی دست از حمایت یکجانبهی شرکتهای بزرگ بردارد و به جای آن، خردهفروشان را پشتیبانی کند، بازی دوباره برابر میشود. «بازار متشکل لوازم خانگی»، ایدهی او بود؛ جایی که همهی فروشندگان خرد، زیر یک سقف، با هم متحد شوند تا همصدا و همقدرت در برابر این سیلِ ناعادلانه بایستند.
بابک حالا میخواست یادآوری کند بازار، فقط جای پول درآوردن نیست؛ جای زندگی کردن است. جای آدمهایی است که سالها با یک مغازهی کوچک، خانوادههایشان را بزرگ کردهاند. و او میخواست این زندگیها را نجات دهد، حتی اگر خودش تنها سرباز این جنگ نابرابر باشد.
خرداد 69، بابک تازه دانشجو شده بود که زمین لرزید و رودبار را لرزاند. با دوستانش به هلال احمر رفتند. با یک فولکس قراضه راهی منطقه شدند. دو هفته در میان آوارها جستوجو کردند. گاهی فریاد “زندهای پیدا شد!” و گاهی سکوتی سنگین وقتی جسد کودکی را بیرون میکشیدند.
امروز، سالها بعد، هنوز گاه در خواب فریاد میزند. اما شاید همین تجربه به او آموخت که زندگی یعنی مقاومت، حتی وقتی امیدی نیست. همانگونه که برای زندهها در زیر آوار جنگید، امروز برای مغازهداران کوچک میجنگد.
علی احمدی سراوانی
گفتگویی با وی انجام دادم که می خوانید:
-در چه سالی ازدواج کردید ؟
* سال 1374
چند فرزند دارید؟
* یک پسر
-لذت بخش ترین حس دنیا؟
* کمک به مردم
-بهترین و بدترین چیز در دنیا؟
* بهترین: رضایت خانواده – بدترین: عدم رضایت آنها
-بزرگترین ترس شما در زندگی؟
* ازدست دادن عزیزان
-اگر برگردید به دوران جوانی، دوست دارید مسیر زندگیتان به کدام سمت برود؟
* اگر برگردم به گذشته، درس پزشکی میخوانم
-چه چیزی را در شغلتان بیشتر از همه دوست دارید ؟
* بخش فروش، فروشندگی لذت دارد
-بهترین تعریفی که از خود شنیده اید؟
* تمام توانش را برای حل مشکلات مردم میگذارد
-ساحل یا کوهستان؟
* ساحل
-چه کتابی را برای خواندن پیشنهاد می کنید؟
* حسن صباح
-آخرین کتابی که خوانده اید چه بود؟
* کلیدر از محمود دولت آبادی
-چه فیلمی را برای دیدن پیشنهاد می کنید؟
*پدرخوانده
-آخرین فیلمی که دیده اید چه بود؟
*سریال “هزاران ضربه”
-بهترین سفری که تاکنون رفته اید؟
* سفرهایی که برای بازدید کارخانه ها به چین رفتم
-هیجان انگیزترین کاری که تاکنون انجام داده اید؟
*شکار
-خواننده مورد علاقه شما؟
*محمدرضا شجریان
-وقتی خوشحال می شوید چه کاری می کنید؟
* می خندم
-وقتی عصبانی می شوید چه؟
* زود از کوره در می روم
-لذت بخش ترین رویای شما؟
* دیدن خواب پدر
-شهرت زیاد بدون ثروت یا ثروت زیاد بدون شهرت؟
*هر دو آن ها ، تا حدی لازم است که در زندگی وجود داشته باشد، هر کدام از آن ها به تنهایی جالب نیست
-در کودکی بازی مورد علاقه تان چه بود؟
* فوتبال
-قرار است چند روز در جایی حبس باشید دوست دارید هم بندتان چه کسی باشد؟
* ای کاش” پدر” بود
-اگر در طول ایام حبس خیالی، قرار باشد فقط یک وسیله با خود همراه داشته باشید آن وسیله چیست ؟
*کتاب
-اگر وسیله یا قلمی داشتید که می توانستید چیزی به دنیا اضافه کنید چه بود؟
*عشق
-اگر یک پاک کن داشتید چه چیزی را از دنیا پاک می کردید؟
*نفرت
-وقتی با بهترین دوست تان قهر هستید چه کار می کنید؟
*خودم سراغش می روم
-اگر قرار باشد جای خود را با یک شخص دیگر عوض کنید دوست دارید آن فرد چه کسی باشد؟
* پزشک جراح
-اگر قرار باشد یک فردمشهور و محبوب را ملاقات کنید،دوست دارید آن فرد چه کسی باشد ؟
*محمدرضا شجریان
-چه رنگی را دوست دارید؟
* زرد
-چه غذایی را دوست دارید؟
* لوبیاپلو و آبگوشت
-اگر قرار باشد یک آرزو کنید و همین حالا برآورده شود، چه آرزویی می کنید ؟
*بهتر شدن وضع معیشت مردم
-اگر زندگی شما یک فیلم باشد، اسم آن فیلم چه بود؟
*زندگی پرماجرا
-عجیب ترین تنبیهی که از طرف پدر و مادرتان صورت گرفته، چه بود و بابت چه کاری ؟
*اصلا تنبیه نشدم
-این پنج کلمه چه چیزی را یادتان می آورد؟
*مسجد صفی : جوانی ام
شکار : لذت
زلزله : خاطره بد
پدر : تمام زندگی
شکریه : تکرارنشدنی
– اگر بتوانی به گذشته سفر کنی، کدام دوره تاریخی را انتخاب میکنی؟
*دوران قاجار
-اگر بتوانی هر جای دنیا زندگی کنی، کجا را انتخاب میکنی و چرا؟
*هلند
– اگر یک قدرت جادویی داشتی، آن چه بود و چگونه از آن استفاده میکردی؟
*بهبود وضعیت زندگی مردم
– اگر قرار باشد یک روز کامل بدون اینترنت باشی، چطور گذراندهای؟
*اهل اینترنت نیستم
– اگر بخواهی یک روز به عنوان شهردار رشت کار کنی، چه برنامهای داری؟
*شرایط بد رودخانه زرجوب و گوهر رود را تغییر می دادم، همه شهرهای بزرگ دنیا دارای رودخانه هستند و از آن استفاده بهینه می کنند اما در شهر ما رودخانه به فاضلاب تبدیل شد.
– اگه بخواهید یه مهارت عجیب داشته باشید، اون چی است؟
*خلبانی
– بهترین هدیه ای که تا حالا گرفتی یا دادی چی بوده ؟
*.از مرحوم پدرم
-“من عاشق بوی نفتالین صبحگاهیام”
این دیالوگ معروف از کدام فیلم ترسناک است؟
*سکوت بره ها
-اگر فردا بفهمید همهچی دروغ بوده، اولین سوالی که میپرسید چیه؟
*پس راستی و درستی کجاست؟!
-فکر میکنید مردم از مرگ بیشتر میترسن یا از سخنرانی جلوی جمع؟
*مرگ
-کدوم بیشتر اعصابتونو خرد میکنه
: آدمهایی که با دهان پر حرف میزنن، یا اونهایی که موقع حرف زدن دستهاشونو تکان میدن؟
*کسی که با دهان پر حرف می زند
-“دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را”
چه چیزی حافظ را اینقدر دلنگران کرده است؟
*از جهل مردم
-مولانا در مثنوی میگوید: “هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش”
این بیت چه پیامی دارد؟
*هرکسی به ذات خود برمی گردد