• ۱۴۰۴-۰۴-۲۶
  • از شیرین بهار تا کارامل؛ سفر خاندانی که طعم رشت را ساختند

    از شیرین بهار تا کارامل؛ سفر خاندانی که طعم رشت را ساختند

    همان‌گونه که رودخانه‌های گیلان در سکوت به سوی دریا می‌خزند، داستان این خاندان نیز در پیچ‌و‌خم روزگار جاریست. محمد آف، زادهٔ فروردین ۱۳۳۲ در شهر رشت، ریشه در خاکی دوگانه داشت. پدرش حسین که نفس‌های نخستین را در باکو و در سال ۱۳۰۱ کشیده بود، یک‌ساله‌ بود که بر پشتِ والدینش آویخت و به دیارِ سبزِ گیلان کوچ کرد.  پدرِ حسین، علی آف، مردی بود که خشت‌های زندگی‌اش را در باکو و در سال ۱۲۴۰ بر هم نهاده بود. بازرگانِ قند، تاجری نام‌آور در آن سامان. اما دلش به‌خاطرِ توسعهٔ کار، لک‌زده بود به سوی رشت. پس در سال ۱۳۰۲، خانواده را بر اسبِ کوچ زمان سوار کرد و به این شهر آمد. سه‌هزار متر از خاک سبزه‌میدان را خرید؛ زمینی که بوی نمِ باران و علف‌های تازه از آن برمی‌خاست.  علی آف، اندکی بعد در دل همین سبزه‌میدان، نخستین قنادی رشت را بنا نهاد و نامش را نهاد: شیرین بهار. دست‌پختش، زبانزد مردمِ رشت شد. شیرینی‌هایش نه تنها کام‌ها را شیرین کرد، که دل چند همراهش را از باکو به لرزه انداخت تا سرمایه بریزند در راه صنعت قنادی این شهر. چنین بود که با دست‌های جمع‌شدهٔ آنان، سنگ بنای قنادی نام‌آشنای پروین را در سال ۱۳۱۰، در خیابان امام خمینی امروزی، بر زمین نشاند. قنادی‌های دیگر نیز چونان شاخه‌های درخت، یکی پس از دیگری سر برآوردند: «شیرین» روبروی شرکتِ مسافربری رودباررو، «ایران»… و سرانجام کارگاهی در محلهٔ مسجد صفی. مردی که قند را به هنر بدل کرده بود، در سال ۱۳۲۳ و در ۸۳ سالگی، به دیارِ باقی شتافت.  حسین، پسرِ علی، که از کودکی در سایه‌ پدر، راز آرد و شکر و روغن را در مشت پنجه‌های کوچکش فشرده بود، پس از او، بار کارگاه مسجد صفی را بر دوش کشید. نبات‌هایش زبانزدِ خاص و عام شد. خداوند دو پسر و پنج دختر به او عطا کرد. محمد و اکبر، پسران حسین، در همان کارگاهِ پدری، هنر شیرینی‌پزی را همچون الفبا یاد گرفتند. تا آن روزِ پاییزی مهرماه ۱۳۵۵ که دل حسین آف در ۵۳ سالگی از تپش بازایستاد. محمد، با آن‌که درس را تا کلاسِ یازده بیش نخوانده بود، بارِ تجارت خانوادگی را بر شانه‌های جوانش نهاد. کارگاه و فروشگاهِ مسجد صفی را گسترش داد. تا به امروز، همچون نگهبانی وفادار، مشغول پاسداری از میراثی است که پدربزرگش، علی آف، بیش از صد سال پیش در خاک رشت کاشت. امروز در قنادی کارامل، که گویی گنجینه‌ای از خاطراتِ شیرین بهار و پروین و ایران است، هنوز دست در خمیرِ شیرینی‌های تر و خشک می‌کند.  محمد در سال ۱۳۶۳ ازدواج کرد. سه پسر، ثمرهٔ این پیوند شدند. آنان نیز اکنون در دو قنادی و یک کارگاهِ شیرینی‌پزی، حلقه‌های زنجیرِ این پیشهٔ اجدادی را به آینده گره می‌زنند.  سال ۱۳۶۰، اتحادیه قنادان کشور کتابی برای گسترش هنر شیرینی‌پزی چاپ کرد. سه صفحه‌ی پررنجِ این کتاب از قلمِ محمد آف بود؛ از رازِ ماهرنگ (بستنی خشک) تا ظرافتِ مربا. او سال ۶۲، قنادی پروین را در خیابان مطهری رشت زنده کرد.  محمد آف با چشمانی که گویی خستگی نسل‌ها را در خود دارد، می‌گوید:  “از کودکی، گام به گام آموختم. در همهٔ رشته‌های شیرینی‌پزی، دستی بر آتش دارم. قنادی فقط قاطی‌کردن آرد و شکر و روغن نیست. قنادی نقاشی‌ست با خمیر. قناد باید هنرمند باشد… و این هنر، در خون من جاریست.”  پیوندش با خویشاوندان پراکنده در باکو و ارمنستان همچنان برقرار است. از هفتصد نفری می‌گوید که آن‌سوی مرزها زندگی می‌کنند و برخی به آمریکا و کانادا کوچ کرده‌اند. یادِ پسرعموی پدرش، آذربانی، را زنده می‌کند که همراه پدربزرگ به رشت آمد و سنت شیرینی‌پزی را ادامه داد.  دوازده سال تمام، عضوِ هیئت رئیسهٔ اتحادیهٔ قنادان رشت بود. کنارِ مرحوم محمدی‌نژاد و آقای جدی، برای حلِّ مشکلِ صنف‌شان کمر بست. روزگار را با شیرینی و رنج در آمیختند. هنوز هم بوی خمیرِ گرم و نگاهِ خسته‌ و امیدوارِ مردانی که میراثی از شکر و عشق را نسل به نسل حمل می‌کنند، بر دیوارهای قنادی‌های رشت می‌نشیند. گویی هر شیرینی، برگِ زرینی است از تاریخِ خانوادگی که با دندان‌های مشتاق آدمی ورق می‌خورد… اکبر، برادر کوچک محمد، زمانی که به علت بیماری درگذشت، محمد یک یاور بزرگ خود را از دست داد.
    در کارگاهش، جایی که بوی وانیل و کره با بخارِ چای می‌آمیزد، با دست‌هایی که نقش‌ها را بر خمیر می‌کشند، شیرینیِ خامه‌ای و رولت پیشکش می‌کند. فنجان چای، بخاری به سقف می‌فرستد که گویی نفس‌های گرم قصه‌های صدساله را با خود دارد. می‌گوید: «ببین… این رولت فقط شیرینی نیست؛ هر برشش تابلویی است که با قاشقِ مشتری پرده‌برداری می‌شود.»  و آن‌گاه که دندان در لطافت شیرینی خامه‌ای فرو می‌بری، گویی برگ زرینی از دفتر هنر این خاندان را ورق زده‌ای؛ هنری که با خون در رگ‌هایشان جاریست، از شیرین بهار تا کارامل.
    علی احمدی سراوانی

    گفتگویی  با وی انجام دادم که می خوانید:

    -در چه سالی ازدواج کردید ؟
    *۱۳۶۳
    -چند فرزند دارید؟
    * سه پسر و 2 نوه دارم که یکی در کانادا ساکن است و یکی هم در ایران که تازه متولد شده است
    -لذت بخش‌ترین حس دنیا؟
    * صداقت
    -بهترین و بدترین چیز در دنیا؟
    * بدترین : رفیق نااهل
    بهترین : رفیق خوب
    -بزرگترین ترس شما در زندگی؟
    * مرگ سخت
    -ساحل یا کوهستان؟
    * کوهستان
    -چه کتابی را برای خواندن پیشنهاد می کنید؟
    * مولانا می خوانم
    -آخرین کتابی که خوانده اید چه بود؟
    * بکش تا زنده بمانی
    -در کودکی بازی مورد علاقه تان چه بود؟
    * آغوز بازی، او می خندد و می گوید: خیلی بچه شیطانی بودم و از کلاس اول تا ششم دبستان ، 6 مدرسه عوض کردم
    -قرار است چند روز در جایی حبس باشید دوست دارید هم بندتان چه کسی باشد؟
    * هرکسی نمی تواند‌ حبس را تحمل کند
    -اگر در طول ایام حبس خیالی، قرار باشد فقط یک وسیله با خود همراه داشته باشید آن وسیله چیست ؟
    *کتاب
    -اگر یک پاک کن داشتید چه چیزی را از دنیا پاک می کردید؟
    *آدم‌های بی رحم را نابود می کردم
    -چه رنگی را دوست دارید؟
    * قرمز
    -چه غذایی را دوست دارید؟
    * ماهی
    -اگر قرار باشد یک آرزو کنید و همین حالا برآورده شود، چه آرزویی می کنید ؟
    *سعادت و سلامتی همه مردم
    – اگر بتوانی به گذشته سفر کنی، کدام دوره تاریخی را انتخاب می‌کنی؟
    *دوران جوانی خودم
    – اگر قرار باشد یک روز کامل بدون اینترنت باشی، آن روز را چطور میگذرانی؟
    *باید تحمل کنیم
    – اگر بتوانی یکی از عادات بدت را ترک کنی، آن چیست؟
    *عصبانیت
    -اهل ورزش هستید؟
    *در جوانی فوتبال بازی میکردم ، وزنه برداری و ورزش باستانی هم کار کردم
    – مدتی طولانی در اتحادیه قنادان بودید، چند خاطره از آن ایام بگویید؟
    *دو موضوع یادم اومد، یکی اینکه آقای شکریه انسان بزرگی است.ولی خیلی نتوانستم با ایشان برخورد داشته باشم شاید منو هم نشناسد، اما  یک بار در لاهیجان ایشان را دیدم که ماشین شان خراب شده بود و کنار خیابان، تعمیرکاری نابلد، هم در حال تعمیر ماشین بود رفتم جلو و گفتم: چه کار میکنی؟ میدانی ماشین چه کسی است؟! بلافاصله با یک مکانیک حرفه ای تماس گرفتم  تا ماشین آقای شکریه را درست کنند.
    موضوع دوم یکبار در جلسه ای که برای نرخ گذاری شیرینی از چند قناد دعوت شده بود، قنادی پیرمرد جعبه ای شیرینی آورد، مسوولی که آنجا بود بطرز بدی گفت من هرگز از این شیرینی ها نمیخورم و شیرینی ات را ببر، از حرفش نسبت به آن پیرمرد ناراحت شدم به او پرخاش کرده و جلسه را ترک کردم.

    تبلیغات

    مراسم رونمایی از طرح GLN اصناف

    آموزش ثبت قرارداد مشاوران املاک در سامانه کاتب

    راهنمای صدور شناسه یکتا برای پروانه کسب قدیمی