زندگی همیشه مثل مشت های یک بوکسور سنگین وزن است، یا تو را به تخت خواب می کوبد یا از زمین بلندت می کند تا دوباره بجنگی.
این بار، پای مردی در میان است که هنوز بوی خون و چرم دستکش های بوکس از یادش نرفته، مردی که فرصت قهرمانی در میدان مسابقه را نیافت اما در مسیر مربیگری، روح مبارزه را به نسل های بعد سپرد و امروز میان قفسه های انباشته از لوازم یدکی خودرو، صدای هیاهوی رینگ به گوشش می رسد.
یک داستان سرای معروف ایرانی تشبیه جالبی دارد؛ او می گوید: «زندگی، این بانوی مرموز، همیشه نقشه اش را با خطوط نامرئی می کشد، یکی را به اوج می برد و دیگری را در مسیر دیگر می افکند.»
اردیبهشت ۱۳۴۵ بود که رضا پارسای عبدی در یک خانوادهٔ پرجمعیت چشم به جهان گشود. خانوادهای که پدرش، ستون اصلی آن بود؛ هم صاحب یک مغازهٔ بزرگ فروش لوازم یدکی خودروهای سنگین بود، هم دو کامیون داشت—یکی را به شوفر سپرده بود و دیگری را خودش میراند. رضا از همان بچگی، پابهپای پدر در مغازه حاضر میشد.
بعد از مدرسه، به جای بازی با همسالانش، میان قفسههای پر از پیچ و مهره و ابزارآلات میگشت و کمکم چنان به کار مسلط شد که با یک اشاره میدانست هر قطعه را از کدام قفسه باید برداشت.
خدمت سربازی را در مناطق جنگی گذراند و بعد از آن دوباره به مغازه برگشت. اما این بار نه با حضور پدر، که با فقدان او روبهرو شد. پدر، تکیهگاه خانواده بود و نبودش میتوانست همه چیز را از هم بپاشاند. اما مادر خانواده نقش محوریای ایفا کرد و با حمایتش، مسیر زندگی را برای رضا و برادرانش هموار نگه داشت. آن زمان، برادر بزرگترش مشغول تحصیل در دانشگاه بود، یکی دیگر رانندهٔ کامیون بود و دیگری در سربازی به سر میبرد. بار مسئولیت روی دوش رضا افتاد. در سال ۱۳۶۸، پروانهٔ کسب مغازه به نامش صادر شد و در کنار آن، با کامیون دوم خانواده، بارهای دروناستانی را جابهجا میکرد—همینطور زندگی را.
از کودکی به ورزش علاقه داشت و حتی زمانی عضو تیم بسکتبال شهرداری بود. اما بوکس برایش یک دنیای دیگر بود. وقتی در سال ۱۳۶۸ رشتهٔ بوکس در ایران دوباره فعال شد، او هم تمریناتش را زیر نظر مربیان بزرگی مثل محمدتقی کالوخ و بیژن افلاک شروع کرد. اما محدودیت سنی اجازه نداد در مسابقات شرکت کند. پس چه کرد؟ راه مربیگری را در پیش گرفت تا آرزوهایش را در چشمان شاگردانش ببیند.
در سال ۱۳۹۴ به عنوان بازرس وارد اتحادیهٔ صنف فروشندگان لوازم یدکی شهرستان رشت شد و در دورهٔ بعد، با کسب بیشترین آرا، رئیس اتحادیه شد. این روند ادامه داشت تا جایی که نهتنها دوباره به ریاست اتحادیه رسید، بلکه به هیئت رئیسهٔ اتاق اصناف مرکز گیلان هم راه یافت.
رضا در سال ۱۳۷۰ ازدواج کرد و حالا صاحب یک پسر و یک دختر است. مغازهشان آنقدر درآمد نداشت که بتواند خانوادهٔ هشتنفرهشان (۶ برادر و ۲ خواهر) را به راحتی تأمین کند، اما او از هیچ تلاشی دریغ نکرد. هنوز هم سه برادر و دو خواهرش از همان مغازه امرار معاش میکنند. خودش میگوید: “از انجام هر کاری برای خانوادهام ابایی ندارم.”
حالا با همهٔ مشغلهها—اتحادیه، اتاق اصناف، بوکس—زندگی را با نظم خاصی پیش میبرد. میگوید: “کمی سخت است، اما با درس گرفتن از بزرگترها، همیشه پای کار میمانم.”
این هم از زندگی رضا پارسای عبدی؛ مردی که همیشه پای کار بود، چه در مغازه، چه در ورزش، چه در مسئولیتهای اجتماعی. زندگیاش پر از فرازونشیب، اما سرشار از اراده و تعهد است.
علی احمدی سراوانی
گفتگویی با وی انجام دادم که می خوانید:
-. اگر یک مبارزه بوکس بین شما و یک مشتری ناراضی برگزار شود، نتیجه چه میشود؟
*سعی می کنم مشت نزنم ولی برای مشتهای او جا خالی میدم
-. در طول تمرین بوکس، تا حالا اشتباهی به کسی مشت محکمی زدهاید که پشیمان شده باشید؟
*اشتباه مشت خوردم، در هنگام گرفتن «میت» وقتی داشتم به شاگردم توضیح می دادم بیخبر مشت زد که دو دندانم را شکست
-. اگر بخواهید یک سلبریتی یا سیاستمدار را به عنوان شاگرد بوکس قبول کنید، چه کسی را انتخاب میکنید؟
*رضا عطاران
-. قویترین مشتی که در زندگی زدهاید، مربوط به چه موقعیتی بود؟
* در یک مسابقه مشتی زدم که با همون ضربه حریف ناک اوت شد
-. اگر یک خودروی سنگین بودید، چه مدلی میشدید و چرا؟
*بنز، چون هیچوقت خراب نمیشود
-. عجیبترین درخواستی که یک مشتری از شما داشته، چه بوده؟
*یکنفر وارد مغازه شد و تخمه آفتابگردان خواست
-. تا حالا شده یک قطعه یدکی را نتوانید پیدا کنید و خودتان دست به کار شوید و آن را درست کنید؟
*هزاران بار
-. اگر کسبوکار فروش لوازم یدکی نبود، چه شغلی را انتخاب میکردید؟
تراشکاری
-. اگر یک شانس برای سفر در زمان داشتید، به کدام دوره تاریخی میرفتید و چرا؟
*ایران باستان
-. آخرین باری که خجالتزده شدید، کی بود و چرا؟
*سعی می کنم کاری نکنم که خجالت زده شوم اما حتما پیش از این برام پیش اومده
-. چه کاری هست که همیشه دلتان میخواسته انجام دهید اما هنوز نکردهاید؟
*ادامه تحصیل
-. چه آهنگی را همیشه با صدای بلند گوش میدهید و بدون خجالت میخوانید؟
*آهنگ فرامرز دعایی که میگه یاد او روزان بخیر بازی گودیم کوچه سر
-. تا حالا شده در یک موقعیت جدی، نتوانید جلوی خندیدن خود را بگیرید؟
*چندین بار پیش اومده
-. اگر فقط یک غذا برای بقیه عمر بخورید، چه چیزی را انتخاب میکنید؟
*باقلاقاتق با کولی
-. عجیبترین خوابی که تا به حال دیدهاید، چه بوده؟
*خواب دیدم در یک محیط تاریک ۵ تا ۶ نفر با قداره بمن حمله کردند و فقط برق قداره ها رو می دیدم و من با دست خالی داشتم باهاشون مبارزه می کردم
-. کدام غذای گیلانی را اگر کسی نخورد، زندگیاش ناقص است؟
*باقلا قاتق و میرزاقاسمی
-. بهترین جای رشت برای آرامش و فرار از استرس کجاست؟
*باغ محتشم
-. اگر یک روز شهردار رشت بشوید، اولین تصمیمتان چیست؟
*احیای رودخانه های زرجوب و گوهررود
-. به نظر شما مردم رشت چه خصوصیتی دارند که در هیچ شهر دیگری نیست؟
*هوش
-. اگر دنیا فردا به پایان برسد، آخرین نفری که تماس میگیرید، کیست و چه میگویید؟
*همسرم
-. آیا تا به حال دروغ مصلحتی گفتهاید که بعداً تبدیل به حقیقت شده باشد؟
* سعی می کنم دروغ نگم
-. اگر میتوانستید یک چیز را در جهان تغییر دهید، چه بود؟
*دورویی
-. اگر میتوانستید یک سوال از “خدا” بپرسید، چه میپرسیدید؟
*چرا من؟
-. اگر یک فیلم درباره زندگی شما ساخته شود، چه بازیگری نقش شما را بازی میکند؟
*جمشید هاشم پور
— هنرپیشه مورد علاقه شما؟
*رابرت دونیرو
— بهترین فیلمی که تا الان دیده اید؟
*پاپیون
— اولین چیزی که در مورد کلمات زیر به ذهنتان می رسد؟
*بوکس: معرفت
رشت: خاک وطن
رودخانه: ماهیگیری
رفیق: عشق
شکریه: امیر کبیر اصناف