• ۱۴۰۴-۰۸-۱۶
  • حسن سخندان فداکار: میراث‌دارِ علم و اخلاق

    حسن سخندان فداکار: میراث‌دارِ علم و اخلاق

     حسن سخندان فداکار، در سال ۱۳۱۷ در محله صندوق عدالت رشت متولد شد. ریشه‌های خانوادگی‌اش به باکو می‌رسید؛ پدرش، علی روزگاری از باکو به ایران مهاجرت کرده و در شفت در خانه حاج اسدالله رحیم، مالک نامدار آن منطقه، ساکن و عاشق دخترش شد. پس از ازدواج به رشت نقل مکان و در محله صندوق عدالت سکونت کرد. (حاصل ازدواجش یک دختر و سه پسر بود) علی به عنوان بازرس اداره نواقلی (اداره راه و ترابری) مشغول و وظیفه‌اش ثبت آمار شرکت‌های حمل‌ونقل بود. 

    حسن ته تغاری خانواده، تحصیلات ابتدایی را در دبستان دقیقی گذراند. «توفیق»، مدیر سخت‌گیر اما شریف مدرسه، چنان تأثیری بر او نهاد که پس از ۸۰ سال، هنوز با احترام از او یاد می‌کند. از کودکی با دستان کوچکش اسباب‌بازی‌های چوبی می‌ساخت و در خرازی نصرت (بعدها کتابفروشی نصرت) می‌فروخت تا راه درآمدزایی بیاموزد. 
    دیپلم طبیعی را از دبیرستان ملی غروی در محله حاجی‌آباد گرفت. مهارت ذاتی‌اش در تعمیر وسایل الکترونیک—از میکروفون تا بلندگو—چنان چشمگیر بود که مدیران مدرسه او را «عصای دست» خود می‌خواندند و شهریه‌اش را بخشیدند. 

    فوق‌دیپلم برق الکترونیک را از هنرستان گرفت، سپس برای لیسانس الکترونیک و آموختن فنون تعمیر رادیو و تلویزیون به دانشگاه علم و صنعت تهران رفت. پس از بازگشت به رشت، رادیو و تلویزیون‌های شکسته و خراب مردم را تعمیر کرد. سال ۱۳۴۳ با بتول وثوق روحانی، دبیر ادبیات دبیرستان‌های رشت، ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد: یکی خانه‌دار و دیگری معلم آموزش و پرورش. 
    سال ۱۳۴۶ با پس‌انداز سال‌ها تلاش، مغازه‌ای خرید و «تعمیرگاه رادیو و تلویزیون فداکار» را بنیان نهاد. پنجاه‌ودو سال، مردم رشت وسایل الکترونیک خود را به دست «امین تعمیرکاران شهر» سپردند. 

    او ۳۱ سال به عنوان دبیر حرفه‌وفن در آموزش و پرورش گیلان خدمت کرد. اما نقشش فراتر از کلاس بود:
    – ۳۲ سال رئیس اتحادیه فناوران الکترونیک رشت بود و این تشکل را سامان داد. 
    – در دبیرستان بهشتی سالنی برای اتحادیه گرفت و با کارگاه‌های آموزشی، ساخت و تعمیر رادیو و تلویزیون را به دانش‌آموزان آموخت. کیت‌های آموزشی را خود از تهران می‌آورد و چهار دوره این کلاس‌ها را برپا کرد. 
    جلال‌الدین محمد شکریه، رئیس وقت اتاق اصناف، همراهش بود. حسن با گرمی می‌گوید: «افتخارم این است که ۳۲ سال با ایشان همکار بودم… اتاق اصناف امروز مدیون فداکاری‌های اوست.» 

    امروز حسن در خانه‌ای تنها زندگی می‌کند. فقدان همسر، همراه نیم‌قرن زندگی‌اش، زخمی عمیق بر دلش گذاشته. اما نوه‌هایش نور امید را در دلش زنده نگه می‌دارند: 
    – یکی مهندس مکانیک، 
    – دیگری مربی کودکستان. 
    و او چشم‌به‌راه تولد نتیجه‌اش است. 
    شاگردان قدیمی گاه به او تلفن می‌زنند؛ گاه برای احوال‌پرسی، گاه پرسش‌های فنی. این صداها یادآور روزهایی است که مغازه‌اش پناه مردم بود و کلاس‌هایش نسلی از فناوران را پرورش داد. 

    حسن سخندان امروز بر مرز دو جهان ایستاده: 
    – از یک سو، سکوت سنگین خانه‌ای که روزی پر از زندگی بود، 
    – از سوی دیگر، زنگ تلفن شاگردانی که هنوز «استاد» می‌خوانندش. 
    او گمشده‌اش را می‌جوید، اما میراثش زنده است: در مغازه‌ای ۵۸‌ساله، در شاگردانی که اکنون استادند، و در نوه‌هایی که راه آموزش را ادامه می‌دهند. 
    «فداکار» نه فقط نام مغازه، که توصیف زندگی‌اش است: فداکاری برای خانواده، دانش، صنف و شهر. 

    دیدار پس از ۴۷ سال 
    برای انجام پروژه‌ام به دیدارش رفتم. مردی با چهره‌ای نقش‌خورده از روزگار و دست‌های لرزان یادگار سال‌ها کار با ابزار. وقتی خود را آن شاگرد دوازده‌ساله‌ی کلاس حرفه‌وفن مدرسه عیسی سماک معرفی کردم، برقی در چشمانش درخشید. نگاهش غبار سال‌ها را زدود و خاطرات خفته را بیدار کرد. 
    در سکوتی سنگین، سخنان چون برگ‌های پاییزی پراکنده شدند: از کار و زندگی و گذر سریع زمان. هنگام خداحافظی، مرا در آغوش گرفت؛ آغوشی فراخ. در آن لحظه، سنگینی دهه‌ها فراموش شد. گویی دوباره آن پسرک بودم، در پناه نگاه معلمی که «قداستش» را زمان نتوانسته بود محو کند. 
    در آغوش آن پیرمرد، گمشده‌ام را یافتم: جاودانگی تأثیری که یک معلم بر جان شاگرد می‌نهد.
    علی احمدی سراوانی

    گفتگویی با وی انجام دادم که می خوانید:

    1. لذت‌بخش‌ترین حس دنیا؟ 
       او با آرامش پاسخ داد: داشتن اولاد سالم. 
    2. بهترین و بدترین چیز در دنیا؟
       او قاطعانه گفت: بهترین: خدمت به مردم – بدترین: خیانت. 
    3.بزرگترین ترس شما در زندگی؟
      او با صدایی لرزان یادآوری کرد: زمانی بیمار شدم و به من گفتند سرطان داری. آن موقع هر روز فکر می‌کردم در حال مردن هستم… اما بعد مشخص شد بیماری‌ام سرطان نیست. 
    4. اگر به دوران جوانی برگردید، دوست دارید مسیر زندگیتان به کدام سمت برود؟
      او با اطمینان پاسخ داد: همین مسیر را ادامه می‌دادم. من از تعمیر رادیو و تلویزیون لذت می‌برم. 
    5. چه کتابی را برای خواندن پیشنهاد می‌کنید؟ 
       او توصیه کرد:بیشتر مطالب علمی می‌خوانم. کتاب‌های ایزاک آسیموف پیشنهاد خوبی است. 
    6. آخرین کتابی که خوانده‌اید چه بود؟ 
       او نام برد:علم و صنعت الکترونیک. 
    7. آخرین فیلمی که دیده‌اید چه بود؟ 
      او توضیح داد: فیلم‌های علمی نگاه می‌کنم مثل “مناظر و حیات وحش”. در کل با اهل علم مراوده فراوان دارم. 
    8.وقتی خوشحال می‌شوید چه کاری می‌کنید؟
       او فلسفی پاسخ داد: شاد بودن همیشه لذت بخش است و هر فردی به نوعی این لذت را بروز می‌دهد. 
    9.  وقتی عصبانی می‌شوید چه؟ 
       او با خویشتن‌داری گفت:سعی می‌کنم خونسرد باشم. 
    10.در کودکی بازی مورد علاقه‌تان چه بود؟
      او با نوستالژی یادآوری کرد:از بچگی عروسک و اسباب‌بازی‌های مختلف درست می‌کردم. بازی‌های بچگی من اینگونه گذشت. 
    11. قرار است چند روز در جایی حبس باشید، دوست دارید هم‌بندتان چه کسی باشد؟ 
       او ترجیح داد: تنها می‌مانم. 
    12. اگر یک پاک‌کن داشتید، چه چیزی را از دنیا پاک می‌کردید؟ 
       او محکم گفت: بدی‌های دنیا، انسان‌های نادرست. 
    13.اگر بخواهید خود را با سه کلمه توصیف کنید، آن کلمات چه هستند؟ 
        او با وقار پاسخ داد:انسانی هستم که: 
        – روی پای خودم ایستادم. 
        – زندگی خوبی داشتم. 
        – دوستان خوبی داشتم. 
    14.آرزوی چه چیزی برای شما هنوز باقی مانده؟ 
       او با حسرت گفت:آرزو داشتم در یک کشور اروپایی زندگی کنم. 
    15. چه رنگی را دوست دارید؟ 
       او پاسخ داد:آبی (یک مچ بند آبی بر دستش بسته بود). 
    16. چه غذایی را دوست دارید؟
       او گفت:قیمه. 
    17. اگر زندگی‌تان فیلم باشد، نامش چیست؟ 
       او با اشتیاق پیشنهاد داد: “دنیای زیبا”. و افزود: راستی خودم یکبار دوربین فیلمبرداری ساختم و در دبیرستان شاهپور سابق فیلم گرفتم و پخش کردم! 
    18. عجیب‌ترین تنبیهی که از پدر و مادرتان دیدید، چه بود و بابت چه کاری؟
        او با لحنی تلخ‌وشیرین گفت:پدرم در سه‌سالگی من از دنیا رفت. بنابراین هیچ‌وقت توسط پدرم تنبیه نشدم.
    19.اگر بتوانید هر شخصیت تاریخی را ملاقات کنید، چه کسی را انتخاب می‌کنید و چرا؟ 
        او با احترام پاسخ داد:ابوعلی سینا. و داستانی نقل کرد: می‌گویند ابوعلی سینا به ملاقات بیماری رفت که دست و پا نداشت. او را بر کولش گذاشت و به خانه خود برد و برایش عصای مصنوعی ساخت. 
    20. اگر بتوانید هر جای دنیا زندگی کنید، کجا را انتخاب می‌کنید و چرا؟
        او گفت: اروپا. 
    21. اگر قرار باشد یک روز بدون اینترنت باشید، آن روز را چطور می‌گذرانید؟ 
        او ساده پاسخ داد: اهل اینترنت نیستم. تا حدودی واتس‌اپ نگاه می‌کنم. 
    22. اگر بخواهید یک روز به جای شهردار کار کنید، چه برنامه‌ای دارید؟
        او رویایی پیشنهاد داد: تمام شهر را گلکاری می‌کنم تا مردم صبح‌ها با عطر گل سر کار بروند. 
    23. بهترین هدیه‌ای که گرفته‌اید یا داده‌اید؟ 
        او با گرمی یادآوری کرد: هدیه‌ای ارزشمند از آقای شکریه گرفتم که برایم عزیز بود. همچنین وقتی آمفی‌تئاتر دبیرستان شاهپور را ساختم، در مراسم افتتاح هدیه‌ای به من دادند. جایزه‌ای هم قبل از انقلاب از وزارت فرهنگ گرفتم. 
    24. هیچکدام از معلمانتان را به خاطر دارید؟
        او با احترام نام برد: بله. آقای فریدون فتاح دبیر انگلیسی من بود و آقای بازغی دبیر ریاضی.

    تبلیغات

    مراسم رونمایی از طرح GLN اصناف

    آموزش ثبت قرارداد مشاوران املاک در سامانه کاتب

    راهنمای صدور شناسه یکتا برای پروانه کسب قدیمی