زندگی گاهی نرم و گرم است، مثل نانی که تازه از تنور درآمده و عطرش تا اعماق جان می نشیند. گاهی هم سخت و داغ است، مثل آتشِ تنوری که باید صبر کنی تا نانها برسند و طلایی شوند.
امیر حقی حقبیان در فروردینِ ۱۳۶۰، در رشت به دنیا آمد. پدربزرگش در محلهی ساغریسازان نانوایی سنگکی داشت. روزهای کودکی پدرش، محمدتقی، با بوی نانِ داغ گره خورده بود. صبحهای زمستان، وقتی مردم با نفسهای ابری پشت در نانوایی صف میبستند. محمدتقی کوچولو میدید که پدرش، مردی ساده و خسته، با چهرهای پر از چینوچروکِ، نانها را با حوصله به دست مردم میداد. گاهی هم تکهای نانِ داغ، کنار میگذاشت برای پسرش که به تنور خیره شده بود.
ساغریسازان فقط یک محله نبود؛ دنیایی بود پر از خنده و گریه، پر از آدمهایی که زندگیشان با نانِ گرم گره خورده بود. نانواییِ پدربزرگ، قلبِ تپندهی آن دنیا بود. اما محمدتقی راهش را از تنورِ نانوایی جدا کرد. رفت کنار کلیسای ارامنه، در خیابان سعدی رشت، و مشغول باطریسازی شد. بعدها در آجبیشه، تعمیرگاهِ تخصصی برق خودرو زد. سال۸۳، در کوچهی صنعت، مغازهای ۲۵ متری خرید که حالا، با تلاشِ پسرش امیر، به مجتمعی ۷۰۰ متری تبدیل شده.
محمدتقی سال ۸۷ رفت و امیر که از نهسالگی کنار پدر کار کرده بود. حالا باید بارِ سنگینِ زندگی را به دوش میکشید. برق و مکانیک را بلد بود. حتی در جوانی، اولین دزدگیر تخصصی خودرو را در ایران طراحی کرد. سربازی رفت، دانشگاه خواند، ازدواج کرد، اما همیشه در همان مغازه بود، کنار خاطرات پدر.
امیر میدانست که باید بیشتر یاد بگیرد. رفت به سایپای تهران، زیر نظر متخصصان فرانسوی دوره دید. سه سال در نمایندگی سایپا در آستارا ماند. بعد راهی ایران خودروی تهران شد. هم درس خواند، هم کار کرد و بالاخره مهندس شد.
کمکم کارش گرفت. با حمایتهای مالی و معنوی فریدون و فرهاد مشکینفر، تعمیرگاهش بزرگتر شد. گیربکس، بردهای الکترونیکی، عیبیابی خودروهای مدرن… همه را یاد گرفت. برای بیش از سی نفر شغل درست کرد. کمکم مغازهی کوچکِ پدر، بزرگ شد. آدمها آمدند و رفتند. بعضیها فقط برای تعمیر ماشینشان آمدند، بعضیها ماندند و شاگرد شدند. امیر فهمید که تعمیرِ خودرو تنها شغلش نیست؛ تعمیرِ زندگیِ آدمهاست. پس فکری کرد که کمتر کسی در آن شلوغیِ کارگاه به ذهنش میرسید: «چرا یاد ندهیم؟»
سال ۱۴۰۱، آموزشگاهش را زد. نه مثل مدرسههای خشک و بیروح، بلکه مثل همان نانواییِ پدربزرگ، جایی که هر کسی میتوانست بیاید و گرمای یادگیری را حس کند. ۹۹ دوره مربیگری را طی کرد. در ۲۶ شاخه مدرک گرفت. سال ۱۴۰۱، اولین آموزشگاه صنایع خودرو در رشت را زد، با ۱۱۶ شاخهی فنی، از برقکاری تا عیبیابیِ خودروهای پیشرفته.
حالا امیر رئیس اتحادیه تعمیرکاران خودرو در رشت شده. اما هنوز هم بعضی صبح ها، وقتی از کنار نانوایی محله رد می شود، بوی نان تازه، یادش می اندازد که زندگی از کجا شروع شده. یادش می اندازد که پدر بزرگش چطور با دست های پینه بسته، نان را به مردم می داد. و او حالا باید در دنیایی دیگر، به مردم خدمت کند. میگفت: «مکانیکِ نابلد، مثل پزشکِ بیسواد است. هر دو جان مردم را به بازی میگیرند.»
امیر دو پسر دارد. گاهی آنها را به همان محلهی ساغریسازان میبرد، جایی که هنوز بوی نانِ تازه در هواست. شاید یکی از آنها روزی به نانواییِ پدربزرگ او برگردد، شاید هم در میان جرقههای فناوری گم شود. زندگی، مثل همان تنورِ قدیمی است؛ گاهی میسوزی، گاهی طلایی میشوی، امّا همیشه باید به گرمای آن ایمان داشته باشی.
علی احمدی سراوانی
گفتگویی با وی انجام دادم که می خوانید:
-در چه سالی ازدواج کردید ؟
* سال 1381
چند فرزند دارید؟
* دو پسر
-لذت بخش ترین حس دنیا؟
* در کنار خانواده بودن
-بهترین و بدترین چیز در دنیا؟
* بهترین: آرامش – بدترین: جنگ
-بزرگترین ترس شما در زندگی؟
* ازدست دادن عزیزان
-اگر برگردید به دوران جوانی، دوست دارید مسیر زندگیتان به کدام سمت برود؟
*همین مسیر را با تلاش بیشتر ادامه میدهم
-چه چیزی را در شغلتان بیشتر از همه دوست دارید ؟
* بخش آموزشی کارم را دوست دارم
-بهترین تعریفی که از خود شنیده اید؟
* وفادار
-ساحل یا کوهستان؟
* کوهستان
-آخرین کتابی که خوانده اید چه بود؟
* صد سال تنهایی
-آخرین فیلمی که دیده اید چه بود؟
*”تاسیان”
-بهترین سفری که تاکنون رفته اید؟
* حضور در دوره آموزشی و تخصصی گیربکس های اتوماتیک در ترکیه
-خواننده مورد علاقه شما؟
*”همای”
-وقتی خوشحال می شوید چه کاری می کنید؟
* با دیگران تقسیم میکنم
-وقتی عصبانی می شوید چه؟
* سعی میکنم «کسر غیض» کنم
(توضیح: کسر غیض به معنی فرو بردن یا کم کردن خشم و غضب است. این اصطلاح معمولا در زبان عربی به کار می رود)
-لذت بخش ترین رویای شما؟
* تأسیس یک مجموعه بزرگ تعمیراتی که شامل خانه سازمانی، باشگاه و امکانات رفاهی برای پرسنل مجموعه باشد
-شهرت زیاد بدون ثروت یا ثروت زیاد بدون شهرت؟
*شهرت به همراه محبوبیت
-در کودکی بازی مورد علاقه تان چه بود؟
* بازی کردن با قطعات داغی و دورریز خودرو
-قرار است چند روز در جایی حبس باشید دوست دارید هم بندتان چه کسی باشد؟
* همسرم
-اگر در طول ایام حبس خیالی، قرار باشد فقط یک وسیله با خود همراه داشته باشید آن وسیله چیست ؟
*گوشی موبایل
-اگر وسیله یا قلمی داشتید که می توانستید چیزی به دنیا اضافه کنید چه بود؟
*آرامش برای مردم دنیا
-اگر یک پاک کن داشتید چه چیزی را از دنیا پاک می کردید؟
*جنگ
-وقتی با بهترین دوست تان قهر هستید چه کار می کنید؟
*خودم برای آشتی پیش قدم می شوم
-اگر قرار باشد جای خود را با یک شخص دیگر عوض کنید دوست دارید آن فرد چه کسی باشد؟
* پدرم ، چون قهرمان زندگیم بود
-اگر قرار باشد یک فردمشهور و محبوب را ملاقات کنید،دوست دارید آن فرد چه کسی باشد ؟
*پروفسور سمیعی
-چه رنگی را دوست دارید؟
* آبی
-چه غذایی را دوست دارید؟
* دیبیجا
-اگر زندگی شما یک فیلم باشد، اسم آن فیلم چه بود؟
*مردی در آینه
-این پنج کلمه چه چیزی را یادتان می آورد؟
*پدر : بهترین الگو-حس امنیت
گیربکس : انتقال قدرت
اتحادیه : خدمت به مردم
شکریه : معلمی دانا
رفیق: وفا
-اگر همین الان یک تماس تلفنی داشته باشید، دوست دارید چه کسی پشت خط باشد؟
*ای کاش پدرم باشد
– اگر بتوانی هر شخصیت تاریخی را ملاقات کنی، چه کسی را انتخاب میکنی و چرا؟
*نلسون ماندلا
– اگر بتوانی یک مهارت جدید یاد بگیری، آن چه خواهد بود؟
*پزشکی
– اگر بتوانی به گذشته سفر کنی، کدام دوره تاریخی را
انتخاب میکنی؟
*ایران باستان
– اگر قرار باشد یک غذا درست کنی، آن چه خواهد بود؟
*واویشکا
– اگر بخواهی یک روز به عنوان شهردار کار کنی، چه برنامهای داری؟
*احیاء رودخانه های رشت
– اگر بتوانی یکی از عادات بدت را ترک کنی، آن چیست؟
*وسواس
– بهترین خاطره دوران کودکی شما چیست؟
*بازی در خانه مادربزرگ
– بهترین هدیه ای که تا حالا گرفتی یا دادی چی بوده ؟
*تولد فرزندانم
-فکر میکنید مردم از مرگ بیشتر میترسن یا از سخنرانی جلوی جمع؟
*سخنرانی در جمع
-کدوم بیشتر اعصابتونو خرد میکنه
: آدمهایی که با دهان پر حرف میزنن، یا اونهایی که موقع حرف زدن دستهاشونو تکان میدن؟
*دست تکان دادن
-“دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را”
چه چیزی حافظ را اینقدر دلنگران کرده است؟
*دنیا دوستی
-مولانا در مثنوی میگوید: “هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش”
این بیت چه پیامی دارد؟
*همه آدم ها به ذات خود بر می گردند